آهای تو، با تو ام تو که بر پهنه ی این کویر بی رمغ تکیه کردی. هیچ فهمیدی که تنها امید بارانم تو بودی.
هیچ فهمیدی که تنها امید باران، سرسبزی، رستگاری، زندگی و تمام وجودم بودی.
کاش میدانستی که بی تو در این کویر بی رمغ خیال چگونه غوطه ور شدم.
هیچ ندانستی که چقدر دوستت داشتم.
آنگاه که ریشه ی سترگ درخت عشقت در قلبم رشد میکرد هیچگاه نگفتی که روزی باید آن را از قلبم ریشه کن کنم.
حال که در سکوت شبهای سرد این کویر خشک و بی رمغ با تنهایی خود به سر می برم حال که در خلوت بی خوابی ام با هزار خاطره از تو دسته پنجه نرم میکنم، آیا لحظه ای به یاد این دلی که شکستی و رفتی هستی؟
کاش میدانستی که چقدر دوستت داشتم.