سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1386 - دو کلوم درد و دل
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو


هر که بگوید من دانشمندم، نادان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نویسنده : شازده کوچولو:: 86/6/12:: 1:28 عصر

عرفان و شناخت بنیاد هستی در شکل گیری و گسترش اندیشه ایرانی از آغاز تا به امروز نقشی کلیدی و محوری ایفا نموده است وبه جرات می توان گفت راز جاودانگی و مانایی فرهنگ کهن ایران زمین جز این نمی تواند باشد .شش فروزه اهورایی که بر خواسته از اندیشه و گفتار اشو زرتشت می باشد به همراه اهورامزدا هفت امشاسپند را می سازند که بنیاد هستی شناسی ایرانی را تشکیل می دهند .به باور ایرانی کسی می تواند راه شناخت و کامل شدن را طی نماید و در هستی و خداوند که از یکدیگر جدایی ندارند فنا شود که این شش فروزه اهورایی را از آن خود کند .نخستین گام وهومنا یا وهومن(اندیشه نیک) یا بهمن ناب خرد و اندیشه است در پرتو اندیشه نیک است که انسان می تواند راه درست را از نادرست تشخیص داده و به فراگیری و شناخت صحیح بپردازد و انسان خردمند در گام دوم بر اشاوهیشتا یا اشه وهیشته(بهترین راستی) یا اردیبهشت گام می نهد این فروزه بیانگر هنجارها و قانون های حاکم بر جهان هستی است و هر کس باید با اندیشه نیک راه درست زیستن را انتخاب کرده و بر طبق راستی رفتار نماید و کردار نیک را پیشه خود ساخته و گام در سومین فروزه اهورایی که خشاتراوایریا، یا خشتره وئیریه(شهریاری آرمانی) و یا"خشثره وئیریه" یا شهریور نامیده می شود نهد انسان نیک اندیش نیک کردار با دست یافتن به این فروزه اهورایی به نیرو و توانایی تسلط بر خویش دست یافته و از کج اندیشی و کجروی پرهیز می نماید و چهارمین فروزه را که سپنتا آرمایتی یا سپنتا آرمیتی(اخلاص فزونی بخش) ویا سپندارمذ است بر می گزیند چنین انسان نیک اندیش و نیک کردارو پرهیزکار با فروتنی ایمان و مهر خویش را به خداوند عرضه می دارد و شیفته و عاشق می شود و فرمانبردار اهورامزدا می گردد و اندیشه نیک خود را هرگز از اهورا مزدا منحرف نمی کند.چنین انسانی به پنجمین فروزه که هوروتات یا هئوتات(تندرستی) یا خرداد نامیده می شود دست می یابد این فروزه بیانگر رسا شدن و کامل شدن انسان در پنجمین گام است و آنگاه است که خود نامیرنده و جاودان خواهد شد و این ششمین فروزه اهورایی که امرتات(نامیرنده) یا امرداد نام دارد می باشد و چنین شخصی همان پیر یا مرشد کامل نامیده می شود.نخستین فرزانه ای که درباره اهورامزدا و شش فروزه اهورایی پس از اسلام سخن گفته مولانا جلا الدین بلخی است .او این نکته را بخوبی آشکار کرده که این هفت امشاسپند یگانه اند..یک بودن و هفت شدن یا نمایانی و نمایش یک در بسیار (وحدت در کثرت)که ویژگی برجسته عرفان زرتشتی است از زبان مولانا در دفتر سوم مثنوی و در داستان دقوقی چنین آمده است:

سالها رفته سفر از عشق ماه/بی خبر از راه و حیران در اله

گفت روزی می شدم مشتاق وار/تا ببینم در بشر انوار یار

چون رسیدم سوی یک ساحل به کام /بود بی گه گشته روز و وقت شام

هفت شمع از دور دیدم ناگهان /اندر آن ساحل شتابیدم به آن

نور و شعله هر یکی شمعی از آن/بر شده خوش تا عنان آسمان

خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت /موج حیرت عقل را از سر گذشت

کاین چگونه شمع ها افروخته است /وین دو دیده خلق از آنها دوخته است

باز می دیدم که می شد هفت یک/نور او بشکافتی جیب فلک

باز آن یک بار دیگر هفت شد/مستی و حیرانی من زفت شد

اتصالاتی میان شمع ها /که نیاید بر زبان و گفت ما

آن که یک دیدن کند ادراک آن/سال ها نتوان نمودن از زبان

پیش تر رفتم دوان کان شمع ها/تا چه چیز است از نشان کبریا

می شدم مدهوش و بی خویش و خراب/تا بیافتادم ز تعجیل و شتاب

ساعتی بی عقل و بی هوش اندر این /اوفتادم بر سر خاک زمین

باز با هوش آمدم بر خواستم/در روش گویی نه سر نه پاستم

هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد/نورشان می شد به سقف لاجورد

پیش آن انوار نور روز درد/ از صلابت نورها را می سترد

باز حیران گشتم اندر صنع رب/کاین چنین چون شد چگونه است ای عجب

پیش تر رفتم که نیکو بنگرم /تا چه حال است اینکه می گردد سرم

باز هر یک مرد شد شکل درخت/چشم از سبزی ایشان نیکبخت

هر درختی شاخ بر سدره زده/سدره چه بود از خلائ بیرون شده

بیخ هر یک رفته تا قعر زمین /زیرتر از گاو و ماهی بدیقین

میوه ای که بر شکافیدی عیان /همچو آب از میوه جستی نور آن

گفت :راندم پیش تر من نیکبخت /باز شد آن هفت جمله یک درخت

هفت می شد فرد می شد هر دمی/من چنان می گشتم از حیرت همی

بعد از آن دیدم درختان در نماز /صف کشیده چون جماعت کرده ساز

یک درخت از پیش مانند امام /دیگران اندر پس او در قیام

همچنان که اهورامزدا سرور آن شش فروزه است میان هفت درخت یا هفت مرد یا هفت شمعی که دقوقی در حالت خلسه دیده یکی والاتر از آن شش دیگر است.پس برای دیدن پاک ترین که خداست آدمی باید خود را پاک گرداند . راه اشا که از آن زرتشت سخن می گوید چنین آغاز می شود که دل و جان آدمی از دروغ و کاستی و بد اندیشی در معنای گسترده آن پاک شود.مولانا این نکته را چنین بیان می کند:

آینه دل چون شود صافی و پاک/نقش ها بینی برون از آب و خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را/فرش دولت را و هم فراش را

در اندیشه زرتشت بجز از حواسهای پنجگانه شنوایی بویایی بینایی چشایی و لامسه که درجهان مادی به کار انسان می آید و وی را در شناخت و دریافت پیرامون خویش توانا می سازد از حواسهای پنجگانه روان نام برده می شود که وی را در شناخت جان و جهان مینوی یاری می رساند.گویایی (گفتار) کنایی(کردار) غریزه و هوش و یاد(حافظه).زرتشت در گات ها به زبانی نمادین این حواسهای ده گانه را به ده مادیان تشبیه کرده که در پی اسب اندیشه دوانند و از این رو این حواسها به مادیان (اسب های مادینه) تشبیه شده است چون گیرنده و دریابنده هستند و اندیشه چون دهنده و تراونده است به اسب تازان همانند گردیده که دوان بودن مادیان به دنبال اسب تازان برابر است با چیرگی اندیشه بر حواسهای ده گانه .تنها اسب نیرومند اندیشه است که می تواند مادیان حواس را مهار کرده و بر آنها تسلط یابد و به روشنایی و حقیقت رهنمون سازد:

((چگونه در پرتو اشا (راستی و پاکی)پاداش دلخواه را که عبارت از تسلط بر ده مادیان حواس با نیروی اسب اندیشه است به دست خواهم آورد و به روشنایی حقیقی و سر مدی خواهم رسید)) بند 18 هات44

مولانا در دفتر دوم مثنوی درباره سهش های جان سخن گفته و یاد آور شده است که حواسهای پنجگانه تن آدمی را بسوی تاریکی وحواسهای پنجگانه جان آدمی را بسوی روشنایی رهنمون می سازند و اگر آدمی برخوردار از حواس جان نبود هرگز به والایی و رسایی نمی رسید:

آمدند از رغم عقل پند توز /در شب تاریکی برگشته ز روز

اندر آن قلعه خوش ذات الصور /پنج در در بحر و پنج از سوی بر

پنج از آن چون حس ظاهر رنگ و بوی /پنج از آن چون حس باطن راز جوی

حس خفاشت سوی مغرب دوان /حس در پاشت سوی مشرق روان

راه حس راه خران است ای سوار/ای خران را تو مزاحمک شرم دار

پنج حسی هست جز این پنج حس/ آن چو زر سرخ است و این حس ها چو مس

پرتوی عقل است آن بر حس تو/عاریت می دان ذهب بر مس تو

پرتوی خورشید بر دیوار تافت /تابش عاریتی دیوار یافت

اندر آن بازار کاهل محشرند/حس مس را چون حس زر کی خرند؟

حس ابدان قوت ظلمت می خورد/حس جان در آفتابی می چرد

گر بدیدی حس حیوان شاه را/پس بدیدی گاو و خر الله را

پسگر نبودی حس دیگر مر تو را /جز حس حیوان ز بیرون هوا

بنی آدم مکرم کی بدی؟/کی به حس مشترک محرم شدی

اشوزرتشت در فلسفه ی پیام خود به دو گوهر همزاد ولی متضاد اشاره دارد که در نظم هستی نقش دارند . اثر این دو گوهر ، نیرویی است که حتی در کوچکترین ذره ها به صورت مثبت و منفی در پروتون و الکترون وجود دارد و در همه جای هستی حتی کهکشان هم به گونه ی کشش و رانش و یا دو نیروی ناهمگون اثر می گذارد . بنا به تعالیم آیین مزدیسنا، در اندیشه ی هر کس از هنگام تولد دو نیروی متضاد بوجود می آید که پایه و اساس آفرینش اندیشه ی انسان بر آن ها قرار گرفته . این دو نیرو سپَنتامَینو و اَنگرَه مَینو هستند.این دو گوهر یا پدیده در اندیشه اند و ناسازگاری و وارونگی ، راستی و ناراستی ، پدیدآرندگی و تباهکاری ، افزایندگی و کاهندگی ، روشنی و تیرگی ، دوستداری و دشمنی ، هستی و نیستی ، سامان و بی سامان ، دل آزردگی و دلگرمی در این جهان به نام این دو شناسانده شده است.پس در اندیشه زرتشت بن همه چیز در جهان بر دو است سپنتا که برابر است با افزاینده و انگره برابر است با کاهنده .گوهر کاهنده که نمایش آن در جهان دروغ کج اندیشی و بدکاری است می تواند گوهر افزاینده را که نمایش آن در جهان نیکی که خود در بردارنده زیبایی و نظم و راستی است را از پیشرفت و گسترش باز دارد و یا دست کم از توان آن بکاهد .وجنبش زندگی برابر است با پدیده این گیرو دار افزایش و کاهش.

((این دو پدیده ی همزادی که در آغاز آفرینش به صورت دو نیروی متضاد در اندیشه و گفتار و کردار ظهور نمودند یک نیکی است و دیگری بدی . انسان دانا از میان این دو ، نیکی را بر گزیند ولی شخص نادان چنین نخواهد کرد .)) گاتها 30 بند3

به گفته مولانا در دفتر یکم مثنوی:

زندگانی آشتی ضده هاست/مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست

صلح اضداد است این عمر جهان /جنگ اضداد است عمر جاودان

زندگانی آشتی دشمنان/مرگ وا رفتن به اصل خویش دان

در اندیشه زرتشت خداوند دادگر است و دادگری او با سرنوشت سازی برای آدمیان نا سازگار است.یک زرتشتی استوار پشت گرداندن به کار و کوشش راگردن نهادن به انگره مینو یعنی گوهر کاهنده می داند.

((آن نیک اندیش که با توانایی و کوشش در راه پیشرفت خانه و شهر و کشور و استواری راستی و درستی گام بر دارد از پیوستن با پروردگار برخوردار خواهد شد)) هات31بند 16

در این اندیشه گزینش در هر خواست را از ویپگی های آدمی می شناسد .و با توکل در تصوف اسلامی مخالف است.در داستان نخجیران که مولانا جلاالدین آن را زمینه رویارویی توکل و کوشش و جهد می داند .شیر که همواره نماد کوشندگی و دلیری است هواخواه و پشتیبان کوشش است:

گفت شیر آری ولی رب العباد/نردبانی پیش پای ما نهاد

پایه پایه رفت باید سوی بام/هست جبری بودن اینجا طمع خام

پای داری چون کنی خود را تو لنگ /دست داری چون کنی پنهان تو چنگ

خواجه چون بیلی به دست بنده داد /بی زبان معلوم شد او را مراد

گر توکل می کنی در کار کن/کسب کن پس تکیه بر جبار کن

و درباره توانایی گزینش مولانا گفته است:

چون گویی این کنم یا آن کنم /خود نشان اختیار است ای صنم

آتش به چشم پیروان زرتشت نماد پاکی و روشنایی است و از نیایشهای ویژه زرتشتیان آتش نیایش می باشد در خرده اوستا آتش از آن رو نیایش می شود که برترین دهش سزاوار ستایش اهورامزداست.آتش در هستی شناسی زرتشتی تنها توانایی خداوندی است که در جهان مادی با حسهای تن ادمی قابل درک است چشم آنرا می بیند و بدن گرمایش را حس می کند.زرتشت در بند 73 از یسنای 31 آشکار کرده است که قانون خداوندی و فرهی که در پیرامون راه راستی و درستی به آدمی می رسد از راه آتش درونی مزدا بر ما آشکار شده است در بند 7 یسنا 46 زرتشت یاد آور می شود که مزدا آتش خویش و مهر خویش را به پشتیبانی او خواهد فرستاد که برابر کینه توزان و دشمنان نا راستی ایستادگی کند.

مولانا شیفتگی و عشق را به آتشکده همانند کرده است:

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده /بر کاروان دل زده یک دم امان ده یافتی

مولانا آتش را ابزاری برای شستشوی مینوی آدمی دانسته است:

داد جاروبی به دستم آن نگار /گفت کز دریا برانگیزان غبار

باز آن جاروب را بآتش بسوخت/گفت کز آتش تو جاروبی برآر

مغان شاگرد مغان موبدان و دستور و مغ زادگان فرمانبردار پیر مغانند آنچه بر مهمان می نوشانند آتش سوزان یا روشنایی است که با در کشیدن آن خرد و دین و باور و ناباوری از میان بر می خیزد و روشن شده به هست ناب می پیوندد در نیایشگاه پیر مغان که کسی جز زرتشت نیست سخن از خداوند یگانه است و دین زرتشت دین روشنایی و شادی است و در دیر مغان همه روشنایی است و شادی زیرا که خداوند شادی را برای آدمی بیافرید((تو زمین را پدید آوردی که شادی را به ما ارزانی داری)) یسنا 47 بند 3 ساقی که آتش در ساغر نوشندگان می ریزد همان پیر راهنما و راهبر است (زرتشت) و آتش سخن اوست.

ساغری آورد و بوسید و نهاد او بر کفم/پر می رخشنده چون چهره رخشان خویش

سجده کردم پیش او و در کشیدم جام را/آتشی افکند در من وی ز آتشدان خویش

دوستان عزیز گویند شراب هرچه از زمانش بگذرد و کهنه ترشود شرابی ناب تر است و این شراب کهنه که امروز در دست من و شما آماده نوشیدن است شرابیست به قدمت فرهنگ کهن و اهورایی ایران زمین. باشد که ما نیز همچون فرزانگان سرزمینمان چون مولانا چون عطار و چون حافظ و....از این جام گوهر بار بنوشیم و به حقیقت دست یابیم

هله ساقی قدحی ده ز می رنگینم /تا که در دیر مغان روی حقیقت بینم (مولانا)


نظرات شما ()

موضوعات یادداشت


نویسنده : شازده کوچولو:: 86/6/12:: 1:28 عصر

عرفان و شناخت بنیاد هستی در شکل گیری و گسترش اندیشه ایرانی از آغاز تا به امروز نقشی کلیدی و محوری ایفا نموده است وبه جرات می توان گفت راز جاودانگی و مانایی فرهنگ کهن ایران زمین جز این نمی تواند باشد .شش فروزه اهورایی که بر خواسته از اندیشه و گفتار اشو زرتشت می باشد به همراه اهورامزدا هفت امشاسپند را می سازند که بنیاد هستی شناسی ایرانی را تشکیل می دهند .به باور ایرانی کسی می تواند راه شناخت و کامل شدن را طی نماید و در هستی و خداوند که از یکدیگر جدایی ندارند فنا شود که این شش فروزه اهورایی را از آن خود کند .نخستین گام وهومنا یا وهومن(اندیشه نیک) یا بهمن ناب خرد و اندیشه است در پرتو اندیشه نیک است که انسان می تواند راه درست را از نادرست تشخیص داده و به فراگیری و شناخت صحیح بپردازد و انسان خردمند در گام دوم بر اشاوهیشتا یا اشه وهیشته(بهترین راستی) یا اردیبهشت گام می نهد این فروزه بیانگر هنجارها و قانون های حاکم بر جهان هستی است و هر کس باید با اندیشه نیک راه درست زیستن را انتخاب کرده و بر طبق راستی رفتار نماید و کردار نیک را پیشه خود ساخته و گام در سومین فروزه اهورایی که خشاتراوایریا، یا خشتره وئیریه(شهریاری آرمانی) و یا"خشثره وئیریه" یا شهریور نامیده می شود نهد انسان نیک اندیش نیک کردار با دست یافتن به این فروزه اهورایی به نیرو و توانایی تسلط بر خویش دست یافته و از کج اندیشی و کجروی پرهیز می نماید و چهارمین فروزه را که سپنتا آرمایتی یا سپنتا آرمیتی(اخلاص فزونی بخش) ویا سپندارمذ است بر می گزیند چنین انسان نیک اندیش و نیک کردارو پرهیزکار با فروتنی ایمان و مهر خویش را به خداوند عرضه می دارد و شیفته و عاشق می شود و فرمانبردار اهورامزدا می گردد و اندیشه نیک خود را هرگز از اهورا مزدا منحرف نمی کند.چنین انسانی به پنجمین فروزه که هوروتات یا هئوتات(تندرستی) یا خرداد نامیده می شود دست می یابد این فروزه بیانگر رسا شدن و کامل شدن انسان در پنجمین گام است و آنگاه است که خود نامیرنده و جاودان خواهد شد و این ششمین فروزه اهورایی که امرتات(نامیرنده) یا امرداد نام دارد می باشد و چنین شخصی همان پیر یا مرشد کامل نامیده می شود.نخستین فرزانه ای که درباره اهورامزدا و شش فروزه اهورایی پس از اسلام سخن گفته مولانا جلا الدین بلخی است .او این نکته را بخوبی آشکار کرده که این هفت امشاسپند یگانه اند..یک بودن و هفت شدن یا نمایانی و نمایش یک در بسیار (وحدت در کثرت)که ویژگی برجسته عرفان زرتشتی است از زبان مولانا در دفتر سوم مثنوی و در داستان دقوقی چنین آمده است:

سالها رفته سفر از عشق ماه/بی خبر از راه و حیران در اله

گفت روزی می شدم مشتاق وار/تا ببینم در بشر انوار یار

چون رسیدم سوی یک ساحل به کام /بود بی گه گشته روز و وقت شام

هفت شمع از دور دیدم ناگهان /اندر آن ساحل شتابیدم به آن

نور و شعله هر یکی شمعی از آن/بر شده خوش تا عنان آسمان

خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت /موج حیرت عقل را از سر گذشت

کاین چگونه شمع ها افروخته است /وین دو دیده خلق از آنها دوخته است

باز می دیدم که می شد هفت یک/نور او بشکافتی جیب فلک

باز آن یک بار دیگر هفت شد/مستی و حیرانی من زفت شد

اتصالاتی میان شمع ها /که نیاید بر زبان و گفت ما

آن که یک دیدن کند ادراک آن/سال ها نتوان نمودن از زبان

پیش تر رفتم دوان کان شمع ها/تا چه چیز است از نشان کبریا

می شدم مدهوش و بی خویش و خراب/تا بیافتادم ز تعجیل و شتاب

ساعتی بی عقل و بی هوش اندر این /اوفتادم بر سر خاک زمین

باز با هوش آمدم بر خواستم/در روش گویی نه سر نه پاستم

هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد/نورشان می شد به سقف لاجورد

پیش آن انوار نور روز درد/ از صلابت نورها را می سترد

باز حیران گشتم اندر صنع رب/کاین چنین چون شد چگونه است ای عجب

پیش تر رفتم که نیکو بنگرم /تا چه حال است اینکه می گردد سرم

باز هر یک مرد شد شکل درخت/چشم از سبزی ایشان نیکبخت

هر درختی شاخ بر سدره زده/سدره چه بود از خلائ بیرون شده

بیخ هر یک رفته تا قعر زمین /زیرتر از گاو و ماهی بدیقین

میوه ای که بر شکافیدی عیان /همچو آب از میوه جستی نور آن

گفت :راندم پیش تر من نیکبخت /باز شد آن هفت جمله یک درخت

هفت می شد فرد می شد هر دمی/من چنان می گشتم از حیرت همی

بعد از آن دیدم درختان در نماز /صف کشیده چون جماعت کرده ساز

یک درخت از پیش مانند امام /دیگران اندر پس او در قیام

همچنان که اهورامزدا سرور آن شش فروزه است میان هفت درخت یا هفت مرد یا هفت شمعی که دقوقی در حالت خلسه دیده یکی والاتر از آن شش دیگر است.پس برای دیدن پاک ترین که خداست آدمی باید خود را پاک گرداند . راه اشا که از آن زرتشت سخن می گوید چنین آغاز می شود که دل و جان آدمی از دروغ و کاستی و بد اندیشی در معنای گسترده آن پاک شود.مولانا این نکته را چنین بیان می کند:

آینه دل چون شود صافی و پاک/نقش ها بینی برون از آب و خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را/فرش دولت را و هم فراش را

در اندیشه زرتشت بجز از حواسهای پنجگانه شنوایی بویایی بینایی چشایی و لامسه که درجهان مادی به کار انسان می آید و وی را در شناخت و دریافت پیرامون خویش توانا می سازد از حواسهای پنجگانه روان نام برده می شود که وی را در شناخت جان و جهان مینوی یاری می رساند.گویایی (گفتار) کنایی(کردار) غریزه و هوش و یاد(حافظه).زرتشت در گات ها به زبانی نمادین این حواسهای ده گانه را به ده مادیان تشبیه کرده که در پی اسب اندیشه دوانند و از این رو این حواسها به مادیان (اسب های مادینه) تشبیه شده است چون گیرنده و دریابنده هستند و اندیشه چون دهنده و تراونده است به اسب تازان همانند گردیده که دوان بودن مادیان به دنبال اسب تازان برابر است با چیرگی اندیشه بر حواسهای ده گانه .تنها اسب نیرومند اندیشه است که می تواند مادیان حواس را مهار کرده و بر آنها تسلط یابد و به روشنایی و حقیقت رهنمون سازد:

((چگونه در پرتو اشا (راستی و پاکی)پاداش دلخواه را که عبارت از تسلط بر ده مادیان حواس با نیروی اسب اندیشه است به دست خواهم آورد و به روشنایی حقیقی و سر مدی خواهم رسید)) بند 18 هات44

مولانا در دفتر دوم مثنوی درباره سهش های جان سخن گفته و یاد آور شده است که حواسهای پنجگانه تن آدمی را بسوی تاریکی وحواسهای پنجگانه جان آدمی را بسوی روشنایی رهنمون می سازند و اگر آدمی برخوردار از حواس جان نبود هرگز به والایی و رسایی نمی رسید:

آمدند از رغم عقل پند توز /در شب تاریکی برگشته ز روز

اندر آن قلعه خوش ذات الصور /پنج در در بحر و پنج از سوی بر

پنج از آن چون حس ظاهر رنگ و بوی /پنج از آن چون حس باطن راز جوی

حس خفاشت سوی مغرب دوان /حس در پاشت سوی مشرق روان

راه حس راه خران است ای سوار/ای خران را تو مزاحمک شرم دار

پنج حسی هست جز این پنج حس/ آن چو زر سرخ است و این حس ها چو مس

پرتوی عقل است آن بر حس تو/عاریت می دان ذهب بر مس تو

پرتوی خورشید بر دیوار تافت /تابش عاریتی دیوار یافت

اندر آن بازار کاهل محشرند/حس مس را چون حس زر کی خرند؟

حس ابدان قوت ظلمت می خورد/حس جان در آفتابی می چرد

گر بدیدی حس حیوان شاه را/پس بدیدی گاو و خر الله را

پسگر نبودی حس دیگر مر تو را /جز حس حیوان ز بیرون هوا

بنی آدم مکرم کی بدی؟/کی به حس مشترک محرم شدی

اشوزرتشت در فلسفه ی پیام خود به دو گوهر همزاد ولی متضاد اشاره دارد که در نظم هستی نقش دارند . اثر این دو گوهر ، نیرویی است که حتی در کوچکترین ذره ها به صورت مثبت و منفی در پروتون و الکترون وجود دارد و در همه جای هستی حتی کهکشان هم به گونه ی کشش و رانش و یا دو نیروی ناهمگون اثر می گذارد . بنا به تعالیم آیین مزدیسنا، در اندیشه ی هر کس از هنگام تولد دو نیروی متضاد بوجود می آید که پایه و اساس آفرینش اندیشه ی انسان بر آن ها قرار گرفته . این دو نیرو سپَنتامَینو و اَنگرَه مَینو هستند.این دو گوهر یا پدیده در اندیشه اند و ناسازگاری و وارونگی ، راستی و ناراستی ، پدیدآرندگی و تباهکاری ، افزایندگی و کاهندگی ، روشنی و تیرگی ، دوستداری و دشمنی ، هستی و نیستی ، سامان و بی سامان ، دل آزردگی و دلگرمی در این جهان به نام این دو شناسانده شده است.پس در اندیشه زرتشت بن همه چیز در جهان بر دو است سپنتا که برابر است با افزاینده و انگره برابر است با کاهنده .گوهر کاهنده که نمایش آن در جهان دروغ کج اندیشی و بدکاری است می تواند گوهر افزاینده را که نمایش آن در جهان نیکی که خود در بردارنده زیبایی و نظم و راستی است را از پیشرفت و گسترش باز دارد و یا دست کم از توان آن بکاهد .وجنبش زندگی برابر است با پدیده این گیرو دار افزایش و کاهش.

((این دو پدیده ی همزادی که در آغاز آفرینش به صورت دو نیروی متضاد در اندیشه و گفتار و کردار ظهور نمودند یک نیکی است و دیگری بدی . انسان دانا از میان این دو ، نیکی را بر گزیند ولی شخص نادان چنین نخواهد کرد .)) گاتها 30 بند3

به گفته مولانا در دفتر یکم مثنوی:

زندگانی آشتی ضده هاست/مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست

صلح اضداد است این عمر جهان /جنگ اضداد است عمر جاودان

زندگانی آشتی دشمنان/مرگ وا رفتن به اصل خویش دان

در اندیشه زرتشت خداوند دادگر است و دادگری او با سرنوشت سازی برای آدمیان نا سازگار است.یک زرتشتی استوار پشت گرداندن به کار و کوشش راگردن نهادن به انگره مینو یعنی گوهر کاهنده می داند.

((آن نیک اندیش که با توانایی و کوشش در راه پیشرفت خانه و شهر و کشور و استواری راستی و درستی گام بر دارد از پیوستن با پروردگار برخوردار خواهد شد)) هات31بند 16

در این اندیشه گزینش در هر خواست را از ویپگی های آدمی می شناسد .و با توکل در تصوف اسلامی مخالف است.در داستان نخجیران که مولانا جلاالدین آن را زمینه رویارویی توکل و کوشش و جهد می داند .شیر که همواره نماد کوشندگی و دلیری است هواخواه و پشتیبان کوشش است:

گفت شیر آری ولی رب العباد/نردبانی پیش پای ما نهاد

پایه پایه رفت باید سوی بام/هست جبری بودن اینجا طمع خام

پای داری چون کنی خود را تو لنگ /دست داری چون کنی پنهان تو چنگ

خواجه چون بیلی به دست بنده داد /بی زبان معلوم شد او را مراد

گر توکل می کنی در کار کن/کسب کن پس تکیه بر جبار کن

و درباره توانایی گزینش مولانا گفته است:

چون گویی این کنم یا آن کنم /خود نشان اختیار است ای صنم

آتش به چشم پیروان زرتشت نماد پاکی و روشنایی است و از نیایشهای ویژه زرتشتیان آتش نیایش می باشد در خرده اوستا آتش از آن رو نیایش می شود که برترین دهش سزاوار ستایش اهورامزداست.آتش در هستی شناسی زرتشتی تنها توانایی خداوندی است که در جهان مادی با حسهای تن ادمی قابل درک است چشم آنرا می بیند و بدن گرمایش را حس می کند.زرتشت در بند 73 از یسنای 31 آشکار کرده است که قانون خداوندی و فرهی که در پیرامون راه راستی و درستی به آدمی می رسد از راه آتش درونی مزدا بر ما آشکار شده است در بند 7 یسنا 46 زرتشت یاد آور می شود که مزدا آتش خویش و مهر خویش را به پشتیبانی او خواهد فرستاد که برابر کینه توزان و دشمنان نا راستی ایستادگی کند.

مولانا شیفتگی و عشق را به آتشکده همانند کرده است:

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده /بر کاروان دل زده یک دم امان ده یافتی

مولانا آتش را ابزاری برای شستشوی مینوی آدمی دانسته است:

داد جاروبی به دستم آن نگار /گفت کز دریا برانگیزان غبار

باز آن جاروب را بآتش بسوخت/گفت کز آتش تو جاروبی برآر

مغان شاگرد مغان موبدان و دستور و مغ زادگان فرمانبردار پیر مغانند آنچه بر مهمان می نوشانند آتش سوزان یا روشنایی است که با در کشیدن آن خرد و دین و باور و ناباوری از میان بر می خیزد و روشن شده به هست ناب می پیوندد در نیایشگاه پیر مغان که کسی جز زرتشت نیست سخن از خداوند یگانه است و دین زرتشت دین روشنایی و شادی است و در دیر مغان همه روشنایی است و شادی زیرا که خداوند شادی را برای آدمی بیافرید((تو زمین را پدید آوردی که شادی را به ما ارزانی داری)) یسنا 47 بند 3 ساقی که آتش در ساغر نوشندگان می ریزد همان پیر راهنما و راهبر است (زرتشت) و آتش سخن اوست.

ساغری آورد و بوسید و نهاد او بر کفم/پر می رخشنده چون چهره رخشان خویش

سجده کردم پیش او و در کشیدم جام را/آتشی افکند در من وی ز آتشدان خویش

دوستان عزیز گویند شراب هرچه از زمانش بگذرد و کهنه ترشود شرابی ناب تر است و این شراب کهنه که امروز در دست من و شما آماده نوشیدن است شرابیست به قدمت فرهنگ کهن و اهورایی ایران زمین. باشد که ما نیز همچون فرزانگان سرزمینمان چون مولانا چون عطار و چون حافظ و....از این جام گوهر بار بنوشیم و به حقیقت دست یابیم

هله ساقی قدحی ده ز می رنگینم /تا که در دیر مغان روی حقیقت بینم (مولانا)


موضوعات یادداشت



15240:کل بازدید
3:بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
تابستان 1386 - دو کلوم درد و دل
جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!



لینک دوستان

اشتراک
 
آوای آشنا
بایگانی
تابستان 1386
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
طراح قالب
گوشه ای از خصوصیات سیستم شما